سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در محضر خدا
عالم محضر خداست در محضر خدا گناه نکنیم
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 93 خرداد 27 توسط بنده خدا

بسم رب الزهرا

دخیل بسته ام بر تار و پود چادر خواهری ات ، تا با سرانگشتی لرزان از عشق تو و حسین قلم بزنم . از لحظه لحظه ی باهم بودنتان تا روزهای جدایی و فراق... من امروز می خواهم خواهری ات را به رخِ تمام خواهران دنیا بکشم و به خودم ببالم که سال هاست عشقِ چنین خواهری را در دل خویش پرورانده ام . خواهری که ذره ذره ی وجودش با مهر برادر عجین شده بود و برای برادرش مادری هم می کرد... همه می دانند چه بر سرت آمد از همان کودکی... شنیده اند قصه ی پر کشیدن جدت را و پرپر شدن مادرت را... شنیده اند ماجرای فرق شکافته ی پدرت را و جگر پاره پاره ی برادرت را... شنیده اند نحوه ی بوسیدن گلوی برادر در کربلا و تماشای سر بریده و حنجر خونینش را... شنیده اند از دست های بریده و بدن ارباً اربا و سم اسب ها و نیزه ها و آتش خیمه ها و گوش بی گوشواره و چادر سوخته... اما تو همه ی اینها را دیده ای ... از نزدیک ، با چشم های خیس و پلک های لرزان و دلی مضطر دیده ای... اما هرگز در برابر پروردگارت لب به شکایت بازنکردی ، نه تنها شاکی نبودی بلکه با قلبی آرام گفتی: " ما رایت الا جمیلاً " خودت بگو ، کدام خواهر می تواند برای برادرش چون تو خواهری کند ؟ کدام خواهر پا به پای برادر دل به حادثه می سپارد ؟ کدام خواهر اینگونه تسلیم ولایت برادرش می شود ؟ سال هاست تو رفته ای اما نامت هنوز هم آرامش دل های مضطر است... تو رفته ای اما صبرت را به یادگار گذاشته ای برای لحظه های بی قراری ما... تو رفته ای اما هنوز هم داری برای شیفتگان برادرت خواهری می کنی...


 

 





قالب وبلاگ